اشعار رضا اسماعیلی

  • متولد:

« ستاره ای بدرخشید و ... » ، تسلیت ای عشق ! / رضا اسماعیلی

 شبی که نور زلال تو در جهان گـم شد

سپیده جامه سیه کرد و ناگـهان گم شد


ستاره خـــون شد و از چشم آسمان افتاد

فلک ز جلـــوه فرو ماند و کهکشان گم شد


به باغ سبز فلک ، مــــهر و مــــاه پژمـــــردند

زمین به سر زد و لبخند آســـمان گــم شد


دوبــــاره شب شد و در ازدحـــــام تاریکـی

صـــــدای روشن خورشید مهربـان گم شد


پس از تـــو، پرسش رفتن بدون پاسخ مـاند

به ذهــــن جــاده ، تکاپوی کـــاروان گم شد


بهـــــار، صید خزان گشت و باغ گل پژمـــرد

شبی که خنده ی شیرین باغبـــان گم شد


ترانـــــــه ار لب معصوم « یــــاکریــم » افتاد

نسیم معجـزه ی گل ، ز بوستان گم شد


شکست قلب صبـــــور فرشتگـــان از غـم

شبی که قبـله ی توحید عاشقان گم شد


رسید حضـــــــــرت روح الامین و بر سر زد

کشید صیحه ز دل ، گفت : بوی جــان گم شد


نشست بغض خدا در گلوی ابراهـیـم

شبی که کعبه ی جان ، قبله ی جهـان گم شد


غرور کعبه از این داغ ناگهان پاشید

نمـاز و قبله و سجاده و اذان گـم شد


« ستاره ای بدرخشید و ... » ، تسلیت ای عشق !

ز چشم زخم شب فتنه ، ناگهـان گم شد


به عـزم وصف تو دل تا که از میان برخاست

قلـم به واژه فرو رفت و ناگهـان گم شد


به هفت شهر جمــال تو ای دلیل عشق !

شبیه حضــرت عطار، می توان گم شد


به زیــر تیغ غمت، در گلـوی مجنونــم

ز شوق وصل تو، فریـاد « الامان » گم شد


از آن دمی که دلــم خوش نشین داغت شد

به مرگ خنده زد و از غم جهــــــــان گم شد

 

2192 0 2.08